منشی مدیر
دل نوشته های من
روزها از پی هم میگذرد پروردگارمان را فراموش نکنیم

در حالیکه سعی میکرد نخندد گفت: پس مزاحم بود؟
در همین موقع صدای تلفن به صدا در امد و همزمان با ان اقای فرهنگ وارد اتاق شد. با عجله گفتم: تلفن اقای فرهنگ.
- با من؟ خانم رسام نکنه شما علم غیب دارید و من نمی دونستم؟
- ایشون علم غیب ندارن. تو شماره تلفن اشتباهی دادی. گوشی رو بردار دیگه
اقای فرهنگ گوشی را برداشت و پس از چند لحظه با اوقات تلخی گفت: خانم رسام اگر تینا تماس گرفت من نیستم.
سری به علامت فهمیدن تکان دادم و به اتاق الناز رفتم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای اقای فرهنگ را شنیدم که میگفت: خانم رسام.
رو به الناز کردم و گفتم: ببشخید مزاحمتون شدم.
مودب شدی.
- بودم تو نفهمیدی و در حالیکه میخندیدم اتاق را ترک کردم. اقای فرهنگ که به چهار چوب در اتاقش تکیه زده بود با دیدنم گفت: کامپیوتر خرابه. درستش می کنی؟
- اگر بتونم بله
همان طور که ایستاده بود با دستش اشاره کرد که وارد شوم. با ظرافت از کنارش گذشتم و وارد اتاق شدم. از پشت سرو صدای اقای فرهنگ را شنیدم که گفت: تا خرابترش نکرید پاشو.
- اقای محمدی برخاست و با دستش اشاره کرد و گفت: بفرمایید.
جای او نشستم و نگاهی به کامپیوتر انداختم. باز مشکل قبلی را پیدا کرده بود. سریع دست به کار شدم و در عرض چند دقیقه درستش کردم و د ر حالیکه بلند میشدم گفتم: درست شد. و جواب تشکر انها را دادم و از اتاق خارج شدم.
یکربع بعد اقای محمدی رفت و من میخواستم به اتاق اقای فرهنگ بروم و برای خرید خانه ی عمو از او کمک بگیرم که خودش از اتاق بیرون امدو گفت: یادم رفت بپرسم خونه جدید چطوره؟
- خوبه
- چند روزه که اومدید؟
- چهار روز
- با اونا که دیگه برخورد نداشتی؟
- خوشبختانه نه .. ببخشید می تونید یه کمک دیگه ام به من بکنید؟
و بدون اینکه منتظر جواب او بمانم ادامه دادم. یه خونه نزدیک خونه خودمون میخوام.
- چند متری؟
- صدو پنجاه متری.. حالا ده متر پایین و بالا اشکالی نداره
- باشه فردا خبرش رو میدم
- ممنون خیلی لطف دارید
- چه کار کنم وقتی یه نفرم این جوری ازم خواهش میکنه می تونم خواهشش رو رد کنم.
- به قول خودتون دیگه خبرش نکنید.
- باشه پس تا یه جواب تند و تیز تحویلم ندادی من رفتم و به اتاقش رفت. در حال خندیدن به حرف اقای فرهنگ بودم که الناز سر زده وارد شد و گفت:
- چیه برای خودت جک تعریف کردی؟ اگر بلند تر بگی منم میخندم ها.
- تو نمیخواد بخندی. برو ادب و نزاکت رو یاد بگیر واجب تره
- اوه اونه... ابکش به کفگیر میگه ته سوراخ داری
- اره دیگ هم به دیگ میگه روت سیاه. حالا هی جواب منو به مثل و متل و شعر و ایه و حدیث بده. اصلا ببینم بهت یاد ندادنسر زده توی اتاق کسی نری؟
الناز در حالیکه میخدید سرش را به علامت منفی تکان داد و پاکتی را که از دید من مخفی مانده بود روی میز گذاشت و گفت: برای شماست.
- این چیه؟ کارت تبریکه؟ و انرا باز کردم و با دیدن کارت عروسی لبخند زدم و گفت:
- به به چه کارت قشنگی!
- انتخاب منصوره.
- خیلی با سلیقه اس فقط نمی دونم چرا این جا اشتباهیاسم تو رو به جای اسم خودم نوشته کارت ها رو که پخش نکردین؟
- چطور مگه/
- ااا یعنی میخوای بگی نمی دونی واقعا که در خودتو به اون راه زدن استعداد عجیبی داری. باشه دیگه چه میشه کرد. مال تو..... امیدوارم به پای منصور پیر شی و بیفتی و بمیری تا منو منصور به هم برسیم.
- دیوونه.... رمینا از ت یه خواهشی دارم.
- من فقط میتونم خواهش های قبل از مرگ یعنی درست لحظه جون دادن ادم های رو براورده کنم پس اون موقع بیا و مزاحم شو. اگر خواهشی و چیزی جلوی تو نبود در اسرع وقت در خواست رو اجابت می کنم. با خنده گفت: رمینا مسخره بازی در نیار دیگه. تو کارت های عروسی رو به بقیه میرسونی.
- چرا من؟ مگه تو مردی؟
- اوه انگار میخواد بره سطح شهر کارت پخش کنه. میخوای چار تا کارت بدی دست اینا
- خب بذا رو برو حالا عروسی کی هست؟
- مگر کارت رونخوندی؟
- اخه وقتی اسم ترو بجای اسم خودم دیدم دیگه نفهمیدم چی خوندم حالا تو میمیری بگی؟
- هفته دیگه پنج شنیه.
- اوه... از الان برای هشت روز دیگه داری کارت پخش میکنی؟ خوبیت نداره عروس اینقدر ذوق زده باشه. من برای خودت میگم.
خب برای همی یه ساعته با تو دیوونه سرو کله میزنم تو روز دوشنبه کارت ها رو بده اخه من از شنبه مرخصی گرفتم.
در همین موقع صدای اقای انتظامی را شنیدم: خانم گلچین حاضرید؟
به الناز لبخندی زدم:خیالت راحت باشه امیدوارم خوشبخت شی
- مرسی حتما بیا
- سعی میکنم.
- نخیر سعی نکن باید بیای من منتظرم البته همراه مامانت.
- مامان که نمیاد ولی من سعی می کنم بیام.
- فقط وای بحالت اگر نیای تا هفته دیگه خدافظ
- به سلامت.
ادامه دارد.............
تا صفحه ی 193 اواخر صفحه....

__________________

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 1:12 :: نويسنده : شیدا

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس takta.1369.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 71
بازدید کل : 5316
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1